نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

ابن سلام نابغه را در ردیف امرء القیس و زهیر و اعشی از پیشروان و پیشاهنگان شعرای جاهلی شمرده‌است. (1) راویان و نقادان نیز به پیروی او این رأی را پذیرفته‌اند و به راستی این چهارتن بزرگان و پیشقدمان صاحب مقدرت شعر جاهلی در پدیدآوردن و ترویج انواع نظم هستند.
هرگاه در دیوان اینها بررسی کنیم، نابغه را همذوق اوس بن حجر و زهیر می‌یابیم و مکتب اینان بین قدما به پیراستگی و حسن پرداخت مشهور بوده. نابغه هر چه به خاطرش می‌رسد نمی‌گوید بلکه آن را تهذیب می‌کند و صیقل می‌دهد تا لفظی شسته رفته و آراسته بیابد و در متنی شیوا قرارش دهد. نابغه این امکان را یافت که در دو محیط متمدن یعنی حیره و پایتخت غسانیان زندگی کند، تا ذوقش لطیف و بیانش آسان و روان گردد؛ هر چند هیچ گاه بیابان و لغات غریبش را زیاد نبرد.

قدما بر استادی او در فن مدح و اعتذار تأمل فراوان کرده‌اند، هرچند از بازگویی این نظر انتقادآمیز هم صرف نظر نکرده‌اند که نابغه از جمله‌ی اشرافی بود که ارزش شعر را پایین آورد؛ چه ملوک را ثنا گفت و عطا و صله پذیرفت در حالی که نیازمند نبود. از ابوعمروبن علاء پرسیدند: آیا نابغه از ترس نعمان بن منذر او را ستایش نمود و پس از گریز به دربار وی بازگشت؟ پاسخ داد: نه به خدا، از ترس نبود، زیرا از اینکه نعمان لشگری علیه او گسیل دارد آسوده خاطر بود - که عشیره‌اش او را تسلیم نمی‌کردند - لیکن نابغه اشتیاق به بخششها و شترانی که نعمان بدو می‌داد، داشت و از عطایای نعمان و پدرش و جد وی، به حدی از ثروت رسید که فقط در ظروف طلا و نقره می‌خورد و می‌نوشید. (2)

به نظر ما بازیافتن نابغه به نزد پدر و جد نعمان - آن طور که ابوعمربن علاء گفته - بعید است. و دیوان نابغه به روایت اصمعی از مدیح این دو خالی است، و نیز اینکه نابغه شعر را وسیله‌ی کسب قرار داده و پذیرفتن صله از منذریان و غسانیان منزلتش را پایین آورده باشد، صحیح نیست چرا که رفتن او به این دو دربار نه قصد کسب روزی، بلکه برای حفظ مصالح قبیله‌اش در آن دو پایتخت بوده‌است. در واقع او سفیر قبیله‌اش در آن دو پایتخت به شمار می‌آمد. درست است که وی در ستایش و پوزشخواهی مبالغه می‌ورزد ولیکن نه چندان که خود را خوار کرده باشد بلکه چون با امیران صاحب قدرت و مسلط بر قبیله‌اش سخن می‌گوید می‌خواهد از آن طریق دلشان را با قوم خود صاف کند.
گذشته از این شعر نابغه، همه مدح و اعتذار نیست بلکه نعمان غسانی را مرثیه نیز گفته است. در مقدمه‌ی مرثیه، مدیح یا اعتذار پیش درآمدی از تغزل یا وصف شتر دارد و احیاناً توصیف جانوری در صحرا و شکار آن. بعضی قطعات و قصاید نابغه مربوط می‌شود به قبیله‌اش و حوادثی که بر آن گذشته، و نیز همپیمانانش همچون بنی اسد و دشمنان آن همچون بنی عامر. به عبارت دیگر در شعر او مفاخره و هجو هم هست، و در لابلای این همه تراوشهایی از خردورزی و تجارب واقعی، و حکایت مهر و وفا به چشم می‌خورد.
عنایت به قصایدش در مدح غسانیان کافی است که وی را به راستی شاعری ماهر بشناسیم که می‌داند چگونه واژه ها را برگزیند و در مضمون تنوع ایجاد کند و تصویر را تکمیل نماید. بهترین مدایح، قصیده بائیه است به مطلع:

کلینی لهم یا امیمة ناصب *** ولیل اقاسیه بطیء الکواکب

یعنی «ای دختر عزیزم أمامة، مرا با این اندوه رنج آورم، و با این شب کند ستاره‌ای که از آن سختی می‌کشم، واگذار».
در آغاز قصیده، دخترش امامة را مورد خطاب قرار داده از اندوه و غصه‌هایش بر اسارت عده‌ای از افراد قبیله در دست غسانیان شکوه سر می‌دهد و غم سنگینش را در شب دراز به تصویر می‌کشد: ستارگانی کندرو یا بی حرکت؛ گویی صبح که می‌باید ستارگان را با نور بچرد و بدرود، هرگز نمی‌آید.
شب با امواج حزن واندوه از هر سو بر سینه شاعر سنگینی می‌کند (3) و این براعت استهلال شیوایی است و نشانه‌ی آنکه در برابر شاعری قرار داریم آشنا با تجسم معانی و تعبیر روشن و تصویر درست آنها. شاعر آن گاه بلافاصله وارد ستایش عمروبن حارث و خاندان غسانی می‌شود، به ویژه روی تعریف لشکر او و پیروزیهای پر سر و صدای آن درنگ می‌کند و تفصیل می‌دهد:

اذا ما غزوا بالجیش حلق فوقهم *** عصائب طیر تهتدی بعصائب
یصاحبنهم حتی یغرن مغارهم *** من الضاریات بالدماء الدوارب
تراهن خلف القوم خزرا عیونها *** جلوس الشیوخ فی ثیاب المرائب
جوانح قد أیقن أن قبیله *** اذا ما التقی الجمعان اول غالب
لهن علیهم عادة قد عرفنها *** اذا عرض الخطی فوق الکواثب
علی عارفات للطعان عوابس *** بهن کلوم بین دام و جالب
اذا استنزلوا عنهن للطعن أرقلوا *** الی الموت ارقال الجمال المصاعب
فهم یتساقون المنیة بینهم *** بأیدیهم بیض رقاق المضارب
یطیر فضاضاً بینها کل قونس *** و یتبعها منهم فراش الحواجب
و لا عیب فیهم غیر أن سیوفهم *** بهن فلول من قراع الکتائب
تورثن من أزمان یوم حلیمة *** الی الیوم قد جربن کل التجارب
تقد السلوقی المضاعف نسجه *** و توقد بالصفاح نارالحباحب
بضرب یزیل الهام عن سکناته *** و طعن کایزاغ المخاض الضوارب

تصویر از آنجا شروع می‌شود که صفوف مرغان لاشخوار، لشکر غسانیان را به بوی خوردن نعش دشمنان اینان تعقیب می‌کنند. در این مضمون شاید افوه پیشرو نابغه بوده، (4) اما نابغه تصویر را با جزئیات می‌آورد تا معنی را تحکیم بخشد و روشنی و وضوح دهد: کرکسها و عقابها از گوشه‌ی چشم نگرانند و به رنگ لباس سیاه پیرمردان؛ دنبال لشکر روانند و یقین دارند که از لاشه‌های دشمنان لشکر طعمه برخواهند گرفت، و گویی آن لحظه بسیار نزدیک است که پهلو گرفته، به حال فرود آمدن درآمده‌اند؛ چون وعده‌ای تخلف ناپذیر است و بدان خو کرده‌اند. قدما روی این تصویر نابغه اظهار شگفتی بسیار کرده‌اند و شعرا آن مضمون را به عاریت گرفته هر یک کوشیده‌اند مهارت خود را بیازمایند و قدرتی بنمایند. (5)
سپس نابغه شجاعت سپاهیان را می‌ستاید، با زخمهای خونچکان یا خون خشکیده که بر اسبان هست؛ و این نشانه‌ی دقت توصیف است همراه با صنعت طباق [تضاد بین «دامی» و «جالب»]. سپاهیان پردل و هول ستیز، «ساغر مرگ می‌گردانند.» آنگاه توصیف کشتار است با صنعت مدح یشبه الذم: «برایشان عیبی نتوان گرفت جز آنکه لبه‌ی شمشیرهای شان کند است و برگشته، از بس استخوان شکسته و دشمن کشته!» این تعبیر نشان می‌دهد همچنانکه گفتیم نابغه در لفظ، نازک کار و در معنی، باریک اندیش است. شاعر پیروزی غسانیان بر منذریان را در واقعه‌ی مشهور «یوم حلیمة» نیز فراموش نمی‌کند که منذریان به سختی هزیمت یافتند. این شمشیرهای کار آزموده میراث یوم حلیمة است که زره‌های دو رویه را می‌شکافت و از کلاهخودها شراره می‌افشاند و سرها از گردن و شانه برمی کند و زخمها می‌گشاد که «چون میان پای اشتر آبستن شرشر خون می‌ریخت !»
پس از آنکه در تعریف شجاعت غسانیان در میدان نبرد داد سخن داد، بزرگمنشیها و کردار و رفتارشان را در زمان صلح و نیز آیین و دینشان را می‌ستاید:

لهم شیمة لم یعطها الله غیرهم *** من الجود، و الأحلام غیر عوازب
محلتهم ذات الاله، و دینهم *** قویم فما یرجون غیر العواقب
رقاق النعال طیب حجزاتهم *** یحیون بالریحان یوم السباسب
تحییهم بیض الولائد بینهم *** و أکسیة الاضریج فوق المشاجب
یصونون أجساداً قدیماً نعیمها *** بخالصة الأردان خضر المناکب
و لا یحسبون الخیر لاشر بعده *** و لا یحسبون الشر ضربة لازب
حبوب بها غسان اذکنت لاحقاً *** بقومی و اذا اعیت علی مذاهبی

آنان خصال و صفات ویژه و خرد و تدبیر خداداده دارند، عبادتگاههاشان خاص خداست و دیانتشان استوار - پیشتر گفتیم که غسانیان مسیحی بودند. بلافاصله می‌افزاید: از فرجام [دنیوی و اخروی] کارها نگرانند - گویی بدین گونه آنان را به آزاد ساختن اسیران تشویق می‌کند. سپس نعمت و ثروت آنان را می‌ستاید که: کفش ظریف پوشانند و پاکدامنان؛ و روز «سباسب» (6) گل هدیه می‌گیرند، و «تن نازپرورده را با جامه‌ی شانه سپید و سبز آستین می‌پوشانند». و باز دل ممدوحان را با قبیله‌ی خود بر سر مهر می‌آورد که اگر به گناهی بر سر خشم آمده‌اند و گرفتاری و ناراحتی برای قبیله پیش آمده، اما در غسانیان امید خیر بسیار می‌رود، و بلافاصله هدفش را تصریح کرده گوید: این قصیده رهاوردی است از سوی قومش برای غسانیان؛ «که همه‌ی راهها به رویم بسته بود.» گویی با تهدید (7) و اعتذار خواهان بازگرداندن آزادی به اسیران هم قبیله‌اش می‌باشد.

پیداست که شیوایی این مدیحه برمی گردد به غوررسی و ادای حق معانی و عرضه‌ی آنها در شکلی زیبا و الفاظی روشن و سلیس و تصاویری آراسته و ظریف. در لابلای این شعر مضامین شهریانه‌ی جدید از قبیل اشاره به آیین مسیحی و ناز و نعمت شاهانه راه یافته که با مدیحه‌های شاعران بیابان، همچون زهیر، فرق دارد، چه با این گونه مضامین آشنا نبودند و اصلاً به خاطرشان خطور نمی‌کرد، اما نابغه که بیشتر عمرش را در حیره و پایتخت غسانیان گذرانید طبیعی است که ذوقش با ذوق بدوی تفاوت پیدا کند و چنین مضامینی بیاورد که ممدوحانش را پسند افتد.
نابغه که در مدح برجستگی آشکار دارد در اعتذار نیز چیره دست است و ظاهراً ذوق شهریانه، این آمادگی را در او ایجاد کرده است. آنجا که می‌کوشد رنگ بدگمانی را از دل نعمان بزداید، لحن نرم و ملایم و بسیار مهرانگیز او را احساس می‌کنیم، و در این راه از استعداد تصویرآفرینی و مضمون پردازی و باریک اندیشی خود یاری می‌جوید. نابغه قصایدی بلند در اعتذار ساخته که از شیواترین آثار جاهلیت است؛ نه تنها از جهت طولانی بودن شعر بلکه به لحاظ لحن صادقانه و آسانی و روانی لفظ و زیبایی بافت. در واقع ذوق متمدنانه‌ی وی که از خشونت و غرور و سرکشی بدوی عاری است، در پرداخت قصاید اعتذاریه بدو کمک کرده است. از آنجا که گناه خود را بزرگ می‌داند و نبخشودنی می‌انگارد، از پوزش گستریها و بهانه ساز کردنها و نرمگوییها و پیمودن راههای جلب محبت نعمان خسته نمی‌شود؛ حتی به اظهار کوچکی و التماس نیز می‌رسد، تا دوستی قدیم را محفوظ و لطف نعمان را بر خویش مستدام بدارد. البته این نوعی تعارف و زبان خوش در کار آوردن است نه خوارداشت و کم ارزش شمردن خویشتن، و نه آنچنانکه ابوعمروبن علاء گفته: «برای شتران نعمان». این چیزی نیست جز ذوق غیر بدوی که نابغه در شهر حاصل کرده و او را با معاصرانش متفاوت و با شاعران عباسی نزدیک می‌نمایاند؛ که نزد ممدوح سترگی گناه خویش را احساس کرده و با عذرهای گوناگون در زدودن و ستردن آن می‌کوشند. پوزش طلبیهای نابغه از نعمان با ستایشگری همراه است، به معلقه‌اش رجوع کنید که با وصف اطلال منزل میة آغاز می‌کند، آنگاه به وصف متنوعی از شترش که با آن از بیابان گذشته، می‌پردازد. از جمله شتر را به گاوی که مورد هجوم سگان شکاری قرار گرفته تشبیه می‌کند. آنگاه به مدح نعمان می‌رسد و کرم سرشارش را می‌ستاید که شاعر را گله‌های اسب و شتر و کنیزان نازنین بخشیده، سپس بدین گونه به جلب عطوفت وی می‌پردازد:

فلا لعمر الذی مسحت کعبته *** و ما هریق علی الانصاب من جسد
و المؤمن العائذات الطیر تمسحها *** رکبان مکة بین الغیل و السعد
ما قلت من سییء مما اتیت به *** اذن فلا رفعت سوطی الی یدی
الا مقالة اقوام شقیت بها *** کانت مقالتهم قرعاً علی الکبد
اذن فعاقبنی ربی معاقبة *** قرت بها عین من یأتیک بالفند
أنبئت أن أبا قابوس أو عدنی *** ولا قرار علی زأر من الأسد
مهلا فداء لک اللاقوام کلهم *** و ما أثمر من مال و من ولد
لا تقذفنی بر کن لا کفاء له *** و ان تأثفک الأعداء بالرفد

به تمام مقدسات مشرکانه‌ی خود سوگند یاد می‌کند که از افتراهای دشمنان مبراست: «اگر دروغ بگویم به عقوبت پروردگارم گرفتار آیم، و اگر آنچه سخن چینان گفته‌اند راست باشد، دستم شل باد!». آنگاه نعمان را چونان شرزه شیری گرسنه و غران تصویر می‌کند و خود را شکار چنگال وی؛ و می‌گوید: «کرا در برابر غرش شیر تاب پایداری است؟»، و می‌افزاید: «ای همه‌ی کسان - از غسانی و غیر هم - و مال و فرزندان من فدای تو، زنهار! مرا بدانچه طاقت ندارم متهم مدار و قصدم مکن، که هیچ کس را تاب مقاومت تو نیست هر چند دشمنان، گروهها علیه تو گردآرند». آنگاه باز به ستایش وی پرداخته بدین گونه طلب مهر و عطوفت می‌کند:

فما الفرات اذا هب الریاح له *** ترمی أواذیه العبرین بالزبد
یمده کل واد مترع لجب *** فیه رکام من الینبوت و الخضد
یظل من خوفه الملاح معتصماً *** بالخیزرانة بعد الأین و النجد
یوماً بأجود منه سیب ناقلة *** و لا یحول عطاء الیوم دون غد
هذاالثناء فان تسمع به حسناً *** فلم أعرض أبیت اللعن - بالصفد
ها ان ذی عذرة الا تکن نفعت *** فان صاحبها مشارک النکد

کرم نعمان را به فرات تشبیه می‌کند، آن گاه فرات را در حال بالا آمدن و طغیان آب با جزئیات توصیف می‌نماید و بدین گونه فرصتی برای هنرنمایی می‌یابد: «امواج بالا می‌آیند و کف بر ساحل می‌پاشند. جریان آب، گیاهان و درختان ریشه کن کرده را با خود می‌آورد و می‌توفد، چنانکه ملاح از بیم غرق به سکان می‌چسبد»، فرات با این اوصاف به سخاوت سرشار نعمان نمی‌رسد. نابغه پیوسته از اینگونه تصویرها می‌سازد تا استادی خود را بنمایاند و از این ستایشها مقصودش صله و عطا نیست بلکه طلب رضاست: این عذر من است، آه که اگر بیفایده باشد، انباز غم و پریشانی خواهم بود».
دیگر از پوزشنامه‌های مبتکرانه‌ی نابغه قصیده‌ی عینیه است که در آن گوید:

وعید أبی قابوس فی غیر کنهه *** أتانی و دونی راکس فالضواجع
فبت کانی ساورتنی ضئیلة *** من الرقش فی أنیابها السم ناقع
یسهد من لیل التمام سلیمها *** لحلی النساء فی یدیه قعاقع
تناذرها الراقون من سوء سمها *** تطلقه طورا، و طورا تراجع
أتانی - أبیت اللعن - أنک لمتنی *** و تلک التی تستک منها المسامع
مقالة أن قد قلت سوف أناله *** و ذلک من تلقاء مثلک رائع
حلفت فلم أترک لنفسک ریبة ***و هل یأثمن ذو أمة و هو طائع
بمصطحبات من لصاف و ثبرة *** یزرن الالاً، سیرهن التدافع
سماماً تباری الریح خوصاً عیونها *** لهن رذابا بالطریق ودائع
علیهن شعت عامدون لحجهم *** فهن کأطراف الحنی خواضع
لکلفتنی ذنب امریء و ترکته *** کذی العر یکوی غیره و هو راتع
فان کنت لاذو الضغن عنی مکذب *** و لا حلفی علی البراءة نافع
و لا أنا مأمون بشیء اقوله *** و أنت بأمر لا محالة واقع
فانک کاللیل الذی هو مدرکی *** و ان خلت أن المنتأی عنک واسع
خطاطیف حجن فی حبال متینة *** تمد بها أید الیک نوازع
أتوعد عبداً لم یخنک أمانة *** و تترک عبداً ظالماً و هو ضالع
و أنت ربیع ینعش الناس سیبه *** و سیف أعیرته المنیة قاطع
أبی الله الا عدله و وفاءه *** فلا النکر معروف و لا العرف ضائع
و تسقی اذا ما شئت غیر مصرد *** بزوراء فی حافاتها المسک کانع

می گوید: تهدید تو به من رسید در حالی که بین قوم خود در امن بودم، و بین من و تو سرزمین بنی اسد و غیره حائل است، اما از تهمت بیوفایی ناراحت شدم و شب بیدار ماندم «گویی مرا افعی گزیده است». آنگاه استادانه به توصیف افعی می‌پردازد تا درد خود را مؤثرتر مجسم کرده باشد: «ماری خالدار با دندان زهرآگین که هر که را بگزد از شدت درد خواب به چشمش راه نمی‌یابد و زنان زیب و زیور خود را به مارگزیده می‌آویزند مگر آرام یابد و دردش به شود، اما نیش بدخیم چاره‌پذیر نیست و از ماری حبشی است که مارگیر و افسونگر جرأت نزدیک شدن به آن را ندارند». آنگاه می‌گوید: «خبر آنکه مرا سرزنش کرده‌ای چنان دهشت انگیز بود که گوش، شنیدن نمی‌یارست»؛ و به آیین شرک خویش برای نعمان سوگند یاد می‌کند: «سوگند به شترانی که خاص قربانی خدایان است»، و با این جزئیات: «چون مرغ پرنده به سوی مکه می‌شتابند و با چشمان گود نشسته از باد پیش می‌زنند، چنانکه از درازی و رنج راه بعضی خسته و مانده از پا می‌افتند و تکان نمی‌توانند بخورند، و چندتایی می‌مانند، لاغر و باریک چون کمان، با مسافران خاک آلود که آهنگ حج دارند.» این سوگند بزرگ را یاد می‌کند تا آن گناه را از خود دور سازد که سخن چینان گفته‌اند گویا نابغه به دربار غسانیان رفته، آنان را ستوده و نعمان را هجو گفته است. نعمان می‌باید خشم خود را بر آن مفتری فرو ریزد نه نابغه، که اگر چنین نکند داستان، «داستان همان شترگر خواهد بود که برای معالجه‌اش شتر تندرستی را که در کنارش می‌چرد داغ کنند.» و این خود تمثیل بدیع دیگری است. آنگاه می‌گوید: «با این همه اگر سخن مرا به دروغ داری و سعایت دشمنان راست انگاری، چه توانم کرد جز آنکه از بیم سختگیری تو ترسان باشم.» و باز تصویر بدیعی می‌آورد: «نعمان چون شب است که هر قدر فاصله با آن داشته باشیم، بالاخره شخص را فرو می‌گیرد.» آنگاه قصاید خود را در جلب مرحمت قدیم نعمان به قلابهای آهنی تشبیه می‌کند که به طنابهای محکم می‌آویزند و با آن، دلو رها شده‌ای را از ته چاه برمی آورند. آنگاه از حسن عهد خود یاد می‌کند، و اینکه خیانت نورزیده حال آنکه نعمان خود، پیمانشکنان را نواخته و به خود نزدیک ساخته است و باز وی را می‌ستاید که «باران حیاتبخش یاران و تیغ آهیخته علیه کین داران است، خداوند جز دادگری و وفاداری از او نمی‌پذیرد، که بدی نزد وی پسندیده نیست نیکی تباه نمی‌شود» و بالاخره تنعم نعمان را تصویر می‌کند که از جام سیمین مشگنشان جرعه می‌نوشد.

دیگر از اشعار اعتذاریه زیبای وی ابیاتی است بدین گونه:

نفرینت مباد و آفرین باد *** از بنده به خشم کرده‌ای یاد
زان لحظه که این خبر شنودم *** دلگیر و حزین و رنجه بودم
زین غصه فتاده ام به بستر *** گویی که به روی خارم اندر
نبود قسمی فزون ز یزدان *** گر گرد کدورتی است، بنشان
سوگند خورم که راست داند *** از من به دلت شکی نماند
نمامی اگر زبان گشاده *** نامم به خیانتی نهاده
خرفش مشنو دروغساز است *** غدار و خبیث و حیله باز است
گر زانکه شدم به ملک غسان *** پذرفته هدیتی از ایشان
شهر و شه شان مرا پذیرا *** هم دست گشاده هم دل آنجا
بستودمشان پی سپاسی *** بود از صفت نمک شناسی
نزراه سوأل و چاکری بود *** که منزلتم برادری بود
آنسان که ترا گزیدگانند *** نشگفت اگر مدیح خوانند
آن مدح تو ذنبشان شماری؟! *** من نیز نیم گناهکاری
هان ظّن نبری که من از این در *** کردم تو و دیگران برابر
تو مهر و شهان ستارگانند *** طالع چو شدی همه نهانند
در دل ز من این گلایه بزدای *** این ننگ ز نام من بپیرای
چون اشتر گر قیر اندود *** مپسند مرا به خلق مطرود
اوجی که رساندت خداوند *** حاشا که شهان بدان برآیند
الله ترا بداد آن عز *** که دست کسش نسوده هرگز
گیرم که ز من خطایی افتاد *** این نیست عجب ز آدمیزاد
نیکست که عذر من پذیری *** تقصیر برادری نگیری
گر بیگنهم ستم نرانی *** باری به رضایتم بخوانی
از چون منی ار خطا فتیده است *** بخشایش چون تویی امید است. (8)

شاید آنچه گذشت دلیل روشن استادی نابغه هم در مدح و هم در اعتذار باشد که می‌داند چگونه معانی را تنوع بخشد و از جاده‌های نکوبیده و راههای نرفته به مقصد نزدیک شود. شک نیست که باب اعتذار تنگ است، اما نابغه با تخیل توانمندش توانسته در آن، به تصاویر جالب و مضمونهای باریک ره یابد. نابغه با ذوق شهریگرانه، رفتنش به دربار غسانیان را همچون گناهی بزرگ در حق نعمان در نظر می‌گیرد و محض اعتذارگاه خود را از گناه مبرا می‌داند و گاه با ستایش از عفو خواستار بخشودگی می‌شود، بدین گونه هر دو لنگه‌ی در اعتذار را گشوده، و شاعران عصر اسلامی در این شیوه ره پویان اویند، و پیشوای فن اعتذارش دانسته‌اند.
همچنانکه اعتذار و مدیح نابغه اعجاب انگیز است، مرثیه‌اش در باب نعمان غسانی (پسر حارث اصغر) نیز سخت دلپسند افتاده. این شعر با مقدمه‌ای تغزلی در وصف ناقه (که آن را به گورخر تشبیه کرده) شروع می‌شود و آن گاه وارد مرثیه شده می‌گوید: «خبر مرگ نعمان مرا اندوهگین کرد، هر چند قیسیان - که زخم تیغش را خورده‌اند - خوشحالند» و این بیانی است از وفاداری و حق شناسی شاعر، چه مانند ذبیان و دیگر قیسیان به مرگ نعمان شماتت نمی‌ورزد، بلکه دشمنان او را هشدار می‌دهد که مردنش را شاباش نگویند، و از فتوحات و پیروزیهای او بر قبایل یاد می‌کند و پیمان نگهداری و پاس دوستی قدیم داشتنش را می‌ستاید، و می‌گوید: «این چه حرفی است که پنداشته‌اند من رثای نعمان نسرایم، حال آنکه درگذشت او دلم را فشرده و سخت بدرد آورده است». خواننده احساس می‌کند واقعاً قلب شاعر را شعله‌ای که نهفتنی نیست فراگرفته و سرشگریزان خود را بدان تسلی می‌دهد که راه مرگ برای همه زنده ها رفتنی است و جامی است سرکشیدنی؛ و بالاخره این چنین بر او دعا و رحمت می‌فرستد:

شاداب باد قبر تو از ابر بهار *** ریحان و مشک و عنبر بادا بر آن نثار
پرسنبل و شکوفه‌ی سیراب تربتت، *** این ذکر خیر هم ز منت باد یادگار (9)

درست است که شاعران معاصر و قبل از او، برگور از دسترفتگان دعا می‌کردند که «ابرش سیراب کناد!» اما افزودن گل و سنبل و مشک و عنبر چیزی است که ذوق متمدنانه‌ی نابغه بر این مضمون معمولی افزوده است. همچنانکه در مدیح عمرو (برادر نعمان) نیز ذوق شهریانه‌ی نابغه هویداست.
چنانکه گفتیم مرثیه‌ی نعمان با تغزل آغاز می‌شود. بعضی اعتذاریه‌های نابغه نیز به پیروی از شاعران جاهلی پیرامونش، دارای مقدمات تغزلی است که گویی می‌خواسته‌اند در شعر و قصیده‌ی خویش نیز از معشوقه الهام بگیرند. از تغزلات نابغه مقدمه‌ی معلقه‌ی (اعتذاریه) اوست، بدین گونه:

نک منزل او به تپه ساران *** از سر گذرانده روزگاران
آنجای استاده شامگاهی *** پرسان جویان کنم نگاهی
پاسخ نرسد، در آن کسی نیست *** وحشتکده خالی خرابی ست
چیزی که به زحمت است پیدا *** جای دو سه میخ چادر آنجا
وان خندق گرد خیمه‌گه سخت *** وامانده در این زمین بدبخت
جویی است به گرد خیمه کندند*** تا راه به آب و سیل بندند
با ناخن و چنگ خاکبیزان *** کندند این حفره را کنیزان
با بیل و تبر به خاک تشنه *** می‌کوفت کنیز پا برهنه
آن جمله ز دور روزگاران ***فرسوده و سوده گشت و ویران
این کرکس پیر آدمیخوار *** کرکس کُشِ لاشخوار اوبار
بر هیچ کسی نکرده ابقا *** زو هیچ بنا نمانده برجا (10)

تصویرپردازی نابغه در نگریستن بر «آثار دیار یار» ادامه می‌یابد و به حفره‌ی دور خیمه‌گاه، و کنیزی که به خاک سخت آن را می‌کنده کشیده می‌شود. بویژه تعبیر ابتکاریش از زمین خیمه‌گاه: «مظلومه الجلد»، جالب است، گویی بر این زمین که هرگز شخوده و کشت نشده است، ستمی رفته!
شک نیست شعر بالا قدرتی فوق العاده را در توصیف نشان می‌دهد اما نه عاطفه‌ای نیرومند را، و این بر می‌گردد به وقار و متانت نابغه که تغزلش حکایت عشق نیست بلکه به پیروی از سنت شاعران جاهلی است در مقدمه قصایدشان، که تأثیر حوادث را بر دیار معشوقه بیان می‌کردند. نابغه در مقدمه‌ی عینیه‌اش نزدیک به آن شده که عشق و احساسات خود را بنمایاند اما نخواسته، آنجا که «سرشک حلقه زده در دیدگان و اشک روان بر چهره و گردن» را علی رغم سوز دل می‌سترد (11) و خویشتن را می‌نکوهد که: سپیدی بر مویت فراز آمده است، دست از شور جوانی بازدار.
در معلقه‌اش به شیوه‌ی معاصرانش از غزل وارد وصف ناقه می‌شود و نیرو و سرعت آن را تصویر می‌نماید، سپس ناقه را به گاو وحشی تشبیه می‌کند، آنگاه به توصیف گاو وحشی و درگیری آن با شکارچی و تازیهایش کشیده می‌شود، این چنین:
گاوی وحشی از «وجرة نجد» با دست و پای خال خال
لاغر میان چونان شمشیر آهیخته،
در شب باد ناک زمستانی دچار سردبارانی گردیده
و از عوعو تازیها به خود لرزان، ترس و سرما پاهایش را به دویدن واداشت
(شکارچی متوجه شده) تازیهایش را به سوی گاو گسیل کرد
و آن باریک مچ توانمند همچنان می‌دوید
تا «ضمران» سگ محافظ و شجاع شکارچی بدو رسد
و گاو با (نشتر) شاخ از رگ کتفش همچون بیطار خون گشود.
شاخ گاو از بر چهره‌اش سیخ کبابی را در کنار آتش می‌مانست.
سگ دیگر، «واشق»، چون دید رفیقش کشته شده
و انتقام گرفتن و خون بها ستدن نمی‌تواند،
با خود گفت: جای امیدی نمی‌بینم
که ارباب نتوانست گاو را بگیرد یا شکار کند [و برگشت]. (12)

ملاحظه می‌شود که این وصف زنده‌تر از تغزل پیشین است. نابغه در حیوان روح انسانی دمیده با همان احساسات و اضطرابات و طمع و یأس. گاو، هراسان مواظب است و سگان آزمند و منتظرند؛ و یک جنگ تن به تن آدمیانه بین حیوانات درمی گیرد. گاو همچون مرد نیزه‌وری که از منزل و محدوده‌ی خود دفاع کند، حمله می‌برد. پس از کشته شدن سگ اول، دومی می‌بیند قصاص ممکن نیست و با خود می‌گوید: امید بردار و طمع بیهوده مورز، و فرورفته در ورطه‌ی نومیدی و حرمان از معرکه روی می‌گرداند. مهارت نابغه در تصویرپردازی و مجسم کردن منظره و نیز تشبیه آفرینیش در بافت ابیات، فراموش شدنی نیست.

در دیوان نابغه در رابطه با همپیمانان اسدی قبیله‌اش اشعار فخریه هست و در باب دشمنان قبیله‌اش بنی عامر اشعار هجویه؛ لیکن مانند مدح و اعتذارش استادانه نیست و این از آنجاست که وقار و متانت نابغه او را از سخن گستری در این دو موضوع، بویژه هجو، بازمی دارد. برای نمونه ابیاتی را که در پاسخ عامربن طفیل - که هجوش گفته بود - سروده ملاحظه می‌کنید:

فان یک عامر قد قال جهلا *** فان مطیة الجهل السباب
فکن کأبیک أو کأبی براء *** توافقک الحکومة و الصواب
و لا تذهب بحلمک طامیات *** من الخیلاء لیس لهن باب
وانک سوف تحلم أو تناهی ***اذا ما شبت أو شاب الغراب (13)

این شعر همچون هجو جاهلیان زننده و دشنام آمیز نیست. شاعر طبق ذوق شهریانه‌اش به مسخره و دست انداختن طرف پرداخته است. عامر را به سفاهت توصیف می‌کند و با تعریف از پدرش و نیز عمویش [عامربن مالک] او را تحقیر می‌نماید و از خودبینی و سبکسری برحذر می‌دارد، و در پایان می‌گوید امید است که در پیری عاقل شود، و یا هرگز عاقل نخواهد شد. ضمناً مصرع دوم از این شعر نابغه مثل سائر است: «فان مطیة الجهل السباب»؛ و نابغه را از این گونه اندرز و حکم فراوان است که بر نظر صائب و دقت و حساسیتش دلالت دارد، مانند این بیت:

و لست بمستبق اخأ لا تلمه *** علی شعث،‌ای الرجال المهذب

یعنی: «برادری را که در پراکنده حالی، فراهم نیاری از دست خواهی داد؛ مرد کاملاً مهذب و پیراسته، کجا هست؟»
مهارت نابغه در قصیده سرایی از جهات مختلف است: چه از لحاظ واژگان و چه از لحاظ مضامین و تصویر. از جهت اول، به یک لفظ غلط و ناباب در شعر او برنمی خورید؛ بلکه همه استوار است و بجا. شاید از همین روست که در توصیف «آثار دیار یار» و بیابان و حیوانات وحشی واژگان غریب بدوی می‌آورد اما در مدح و اعتذار کلمات مأنوس و نرم و هموار. همین مهارت لفظیش نقادان عصر عباسی را بر آن داشته که بگویند «شعر نابغه بین جاهلیان، از همه خوش قماش‌تر است و آراسته تر، و تک بیتهایش گیراتر.» (14) با این حال بیدرنگ عیب «اقواء» بر او گرفته‌اند و از قصیده‌ی توصیف متجردة - که مجعول است - حجت و شاهد آورده‌اند که در یک بیت قافیه‌اش مرفوع است، حال آنکه بنای قصیده بر قافیه مکسور بوده است. و داستانی هم آورده‌اند که نابغه به یثرب رفت آن عیب را بدو تذکر دادند، توجهی نکرد تا شعرش را به آواز خواندند و ناهماهنگی آن قافیه را گوشزدش کردند و نکته را دریافت و دیگر آن اشتباه را مرتکب نگردید. (15) اما چنانکه پیشتر گفته‌ایم قصیده‌ی وصف متجردة در اصل از نابغه نیست و داستان هم به طریق اولی ساختگی خواهد بود.
نابغه علاوه بر آنکه همچون پیشینیانش به لفظ توجه دارد، به مضمون هم توجه دارد. همین عنایت بدو امکان داده است که علی رغم تنگی میدان اعتذار، در آن موضوع معانی و اشارت فراوان آورد، و همین عنایت به مضمون وی را به ایجاد نظم در اندیشه و حسن ترتیب موضوعات قصیده توفیق بخشیده است؛ همه جا به حسن تخلص از موضوعی به موضوع دیگر وارد می‌شود. مثلاً در معلقه از تغزل به توصیف ناقه می‌پردازد سپس با رعایت تناسب به مدح گریز می‌زند:

فتلک تبلغنی النعمان ان له *** فضلا علی الناس فی الأدنی و فی البعد

یعنی: «ناقه‌ای با آن اوصاف که گفتم، مرا به حضور نعمان می‌رساند، همان که بر همگان سر است و از نزدیکان و دوران برتر.» همچنین در عینیه‌اش بی آنکه گسست در مطلب احساس شود، از تغزل وارد اعتذار شده‌است، می‌گوید: گذشته از پیری آنچه مرا از عاشقی بازمی دارد اندوه سنگینی است که از بیم غضب نعمان در دل دارم. (16)
رسایی معانی و الفاظ نابغه را تصویرسازی (شامل تشبیهات و استعارات)، کمک و همراهی می‌کند. او نه تنها تصاویر بسیار آفریده بلکه با تصویرپردازی، شنونده را خیره می‌سازد. بویژه آنجا که با تجسم حال کسانی که مورد خشم نعمان واقع شده‌اند، عطوفت و ترحم وی را خواهان می‌شود. نابغه در گزینش تصاویر و مضامین خوش‌‌ذوق است، ذوقی که از تمدن حیره و پایتخت غسانیان برخوردار شده و صیقل خورده، لذا احساسش به غایت لطیف است و ضمن آنکه در مدح و ثنا مضامین غیر معهود از جاهلیان می‌آورد، صفحه‌ی جدیدی نیز گشوده که عبارت باشد از فن پوزش‌خواهی و مهرانگیزی و عطوفت طلبی؛ و این لازمه‌اش حساسیت و بیداری احساس است. لذا رقت احساس در همه‌ی موضوعات شعرش (حتی هجو) راه یافته است.
هرگاه بر این همه، اخلاقیات والا و وقار او را بیفزاییم، که از پستیها منزه بود و با یاران و همپیمانان وفادار، و پاس دوستی قدیم می‌داشت، در می‌یابیم که علل و عوامل رسیدنش به آن منزلت رفیع در جاهلیت چه بوده است. نابغه چنانکه گفتیم در عکاظ داور شاعران بود، و چنین می‌نماید که در نظر معاصرانش شاعر مطلق و بی همتا بوده که به گردش نتوان رسید و معتقد بودند که روی هوی و هوس حرف نمی‌زند، لذا حکمیتش را بی چون و چرا می‌پذیرفتند.

پی‌نوشت‌ها:

1- طبقات فحول الشعرا، ص 43 به بعد. (نویسنده)
2- الاغانی، ج11، ص 29 به بعد. (نویسنده)

3- تطاول حتی قلت لیس بمنقض *** و لیس الذی یرعی النجوم بآیب
و صدر أراح اللیل علزب همه *** تضاعف فیه الحزن من کل جانب (نویسنده)

4- و تری الطیر علی آثارنا *** رأی عین ثقة أن ستمار
دیوان افوه، ص 13. یعنی: «مرغان را بینی، که جا پای ما را دنبال می‌کنند، گویی به رأی العین می‌بینند و اطمینان دارند که بزودی سیر خواهند شد.»
[در کتاب آداب الحرب و الشجاعة، چاپ اقبال، 1346، ص 444 آمده است: از نشانه‌های پیروزی و ظفر و نصرت که به رأی العین توان دید... یکی هم این است که «کرکسان و مردارخواران و غلیواژان از هوا به سوی ایشان بروند و بر سر ایشان پرواز کنند». - م.] (نویسنده)
5- الصناعتین ابوهلال عسکری (چاپ حلبی)، ص 225؛ الوساطة جرجانی (چاپ حلبی) ص 274. (نویسنده)
6- «سباسب» یا «شعانین» از اعیاد مسیحی است، [یکشنبه قبل از عید پاک؛ روز نزول روح القدس]. (نویسنده)
7- [اشاره به این مصرع است: «و لا یحسبون الخیر لاشر بعده» که بظاهر فعل اخباری است اما به مناسبت مقام، فحوای باطنیش انشائی است؛ می‌خواهد بگوید: مپندارید که در وراء خیر، شری نیست، و این تهدید گونه‌ای است.- م.] (نویسنده)

8- أتانی - أبیت اللعن - أنک لمتنی *** و تلک التی أهتم منها و أنصب
فبت کأن العائدات فرشننی *** هراساً به یعلی فراشی و یقشب
حلفت فلم أترک لنفسک ریبة *** و لیس وراء الله للمرء مذهب
لئن کنت قد بلغت عنی خیانة *** لمبلغک الواشی أغش و أکذب
و لکننی کنت امرأ لی جانب *** من الأرض فیه مستراد و مذهب
ملوک و اخوان اذا ما أتیتهم *** أحکم فی أموالهم و أقرب
کفعلک فی قوم أراک اصطنعتهم *** فلم ترهم فی شکر ذلک أذنبوا
و انک شمس و الملوک کواکب *** اذا طلعت لم یبد منهن کوکب
فلا تترکنی بالوعید کأننی *** الی الناس مطلی به القار أجرب
ألم تر أن الله أعطاک سورة *** تری کل ملک دونها یتذبذب
و لست بمستبق أخاً لا تلمه *** علی شعث، أی الرجال المهذب
فان أک مظلوماً فعبداً ظلمته *** و ان تک ذا عتبی فمثلک یعتب (نویسنده)

9- سقی الغیث قبراً بین بصری و جاسم *** بغیث من الوسمی قطر و وابل
و لا زال ریحان و مسک و عنبر *** علی منتهاه دیمه ثم هاطل
و ینبت حوذاناً و عوفاً منورا *** سأتبعه من خیر ما قال قائل (نویسنده)

10- یا دار میة بالعلیاء فالسند *** أقوت و طال علیها سالف الأبد
وقفت فیها أصیلاناً أسائلها *** عیت جواباً و ما بالربع من أحد
الا الأواری لایاً ما أبینها *** و النؤی کالحوض بالمظلومة الجلد
ردت علیه أقاصیه و لبده *** ضرب الولیدة بالمسحاة فی الثأد
خلت سبیل أتی کان یحبسه *** و رفعته الی السجفین فالنضد
أمست خلأ و أمسی أهلها احتملوا *** أخنی علیها الذی أخنی علی لبد (نویسنده)

11- فکفکفت منی عبرة فرددتها *** علی النحر منها مستهل و دامع (نویسنده)

12- من وحش وجرة موشی أکارعه *** طاوی المصیر کسیف الصیقل الفرد
أسرت علیه من الجوزاء ساریة *** تزجی الشمال علیه جامد البرد
فارتاع من صوت کلاب فبات، له *** طوع الشوامت من خوف و من صرد
فبثهن علیه و استمر به *** صمع الکعوب بریات من الحرد
و کان ضمران منه حیث یوزعه *** طعن المعارک عندالمحجر النجد
شک الفریصة بالمدری فأنفذها *** طعن المبیطر اذا یشفی من العضد
کأنه خارجاً من جنب صفحته *** سفود شرب نسوه عند مفتأد
فظل یعجم أعلی الروق منقبضاً *** فی حالک اللون صدق غیر ذی أود
لما رأی واشق اقعاص صاحبه *** ولا سبیل الی عقل و لا قود
قالت له النفس انی لا أری طمعاً *** و ان مولاک لم یسلم و لم یصد

[توضیح لازم اینکه مقصود از «جوزاء» در بیت دوم، برج جوزاء (= خرداد) نیست بلکه مقصود غروب «ذراع الجوزاء» از ستارگان صورت فلکی جوزاء است که روز 21 دسامبر (اول دی) اتفاق می‌افتد. نلینو با ذکر همین شعر از نابغه‌ی ذبیانی و شواهد دیگر از اشعار عرب این توضیح را داده است (رجوع کنید به تاریخ نجوم اسلامی، ترجمه‌ی احمد آرام، ص 6-395). - م.] (نویسنده)
13- مضمون ابیات عربی، به نظم فارسی چنین است:

عامر به جهالت ار بدم گفت *** نبود عجب از سفیه دشنام
از من ببرید این پیامش *** - گر فایدتی بود به پیغام -
گو همچو پدر ستوده خو شو *** تا از تو سخن نیوشد اقوام
مانند عموی خود وزین باش ** کآن پیر خرد تراست همنام
این سرکشی و سبک خیالیت *** از اوج درافکند به ناکام
شاید که چو پا به سن گذاری *** عاقل شوی از گذشت ایام
یا دور زمان سپید سازد *** پرّ سیه کلاغ بدفام!

[باید دانست که عامربن طفیل همچنان با خوی جاهلانه به زندگی ادامه می‌داد تا به سن شصت و دو سالگی در حالی که توفیق اسلام آوردن نیافته و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را از خود خشمگین کرده بود، با روحیه‌ای خرد شده، و ظاهراً به مرض طاعون جان سپرد. - م. ] (نویسنده)
14- ابن سلام، ص 46؛ الشعر و الشعراء، ج1، ص 108. (نویسنده)
15- ابن سلام، ص 55 به بعد؛ الاغانی، چاپ دارالکتب، ج11، ص 10. [در فرهنگ معین برای عیب «اقواء» در قافیه، بیت فارسی زیر را مثال آورده است: به فرق چمن ابر گسترد پر - به فرش زمرد فرو ریخت در. - م.] (نویسنده)

16- و قد حال هم دون ذلک شاغل *** مکان الشغاف تبتغیه الاصابع
و عید أبی قابوس فی غیر کنهه *** أتانی و دونی راکس فالضواجع (نویسنده)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.